گردنبند صلیب پر ماجرا

#خاطره_بازی

من سالها پیش توی یه جواهرفروشی معروف در بهترین نقطه مشهد کار میکردم . بعدشم که استعفا دادم چون فهمیدم با کار کردن برای دیگران به هیچ جا نمیرسی (علی رغم اینکه برای نگهداشتنم وعده های وسوسه انگیزی میدادن اما میدونستم همش باد هواس)

اون زمان کارفرمای بنده یه حاج آقای مسن و مذهبی بودن . یه روز یه خانم چادری سفت و سخت ازینایی که فقط نوک دماغش از زیر چادر ملوم بود اومد و مشغول نگاه کردن به طلاها بود که یهو گفت :

– حااجاااقاااا ! از شمااا بعییده !
+ حاجی گفت چی شده ؟
– خانومه گفت حاجاقاا از شما توقع نداشتم !
+ حاجی گفت خب بفرمایید چی شده ؟؟؟
– خانومه گفت واقعا این چه حرکتی بود ؟

من در این لحظه شاخکام تیز شد ! با خودم گفتم نکنه حاجی ، چشمکی بوسی چیزی واسه خانومه فرستاده ! پس اونهمه روضه فاطمیه بگیر و حرم امام رضا برو نمایشی بود ؟؟؟ آیا اینها سرپوشی برای انجام کارهای شیطان صفتانه و دد منشانه بوده ؟؟؟ آیا سالها برای سردسته یک باند فساد و فحشا و اغفال زنان کار میکردم ؟؟؟


حاجی دیگه کلافه و عصبی شده بود و یه عرقی هم روی پیشونیش نشسته بود و مطمئنم توی دلش به خانومه میگفت ذلیل شی الهی . خب بگو ببینم چه مرگته ؟ ولی بازم مودبانه پرسید اخه بفرمایین چی شددده ؟؟؟ آیا خطایی از من سر زده ؟؟؟

تا بالاخره خانومه گفت این مدال طلای صلیب چیه اینجا ؟ 🧐 ترویج دین مسیحیت ؟ 🤨

حاجی رو کارد میزدی خونش در نمیومد . گفت نصف عمر کردین منوووو . خب ما مشتری مسیحی داریم و واسه اونا اوردیم . عیسی به دین خود . موسی به دین خود .

ولی تفکرات خانومه در سطح طالبان و داعش بود و میگفت الا و بلا نباید اینو بزارید توی ویترین و بفروشید . حاجی هم میخواست بگه من از شما مذهبی ترم و شرعا اشکالی نداره و کوتاه نمیومد .

خلاصه دیدم داره شر به پا میشه . صلیبو از توی ویترین برداشتم و انداختم قاطی طلا مستعملا و به خانومه گفتم آبش میکنیم . تا بالاخره خانومه کوتاه اومد .

نکته اخلاقی اینکه اگر دیدید افرادی روی عقاید پوسیده خودشون پافشاری میکنن ، به نفع خودتونه بگید حق با شماست و تمومش کنید .

نوشته شده توسط : ایمان آزموده

  • مدیریت سایت
  • ۱۴۰۱/۰۷/۱۳
  • 133
  • 0

مطالب مرتبط

تعداد دیدگاه ها (0)