چگونگی دریافت وام به ازای طلا
چگونگی دریافت وام به ازای طلا : ساعت نه صبح است و سالن سه هزارمتری بانک کارگشایی میدان محمدیه (اعدام سابق) پر شده از زن هایی که از پف چشم هایشان میشود فهمید تازه از خواب بیدار شده اند . صف دریافت نوبت حسابی شلوغ است و روی نیمکت های داخل شعبه هم جایی برای نشستن نیست. بخش های مختلف سالن را تابلو های بزرگ قدیمی که با زنجیر از سقف آویزان شده ، از هم جدا کرده ؛ «ارزیابی طلا»، «صندوق» و «احراز هویت». پشت باجه ها، کارمندان با لباس فرم نشسته اند و در مقابل شان ، مراجعه کنندگانی که با هول و اضطراب ایستادهاند ، منتظر نوبت شان هستند و اطراف شان را می پایند . خانم اکرمی با دختر جوانش آمده که طلاهایش را تحویل بدهد و وام بگیرد. او بارها این کار را کرده و الان هم برای خرید سیسمونی دختر پا به ماهش نیاز به پول دارد ؛ به همین دلیل با هم آمده اند تا طلاهایشان را گروی بانک بگذارند و وام بگیرند؛ «این کارو عمه خدا بیامرزم یادم داد . میگفت عمهجان هر وقت کارتون گیر افتاد و دستتون خالی شد ، سریع نرید سراغ طلاهاتون و بفروشید شون؛ حیفه ! برید بانک طلاهاتون رو گرو بذارین ، وام بگیرین و به زخم زندگی بزنین ، بعد که پولش جور شد ، ببرین تسویه کنین و طلا هاتون رو پس بگیرین . پولش اونقدری نیس ولی بهتر از طلا فروختنه . طلا، سرمایه زن خونه داره»
داستان خانم اکرمی و دخترش داستان اغلب زن هاییاست که در صف نوبت ، شماره به دست نشستهاند و چشم به باجه دوختهاند ؛ برای زخم های زندگی ؛ زخم هایی که انگار به همین راحتی ها خوبشدنی نیستند و کار را به گرو گذاشتن طلا های زن خانه رساندهاند ؛ بلکه با این کار، هم مشکل بی پولی خانواده برطرف شود و هم رویاهای زنی که دانه به دانه و با ذوق ، این طلاها را خریده و جمع کرده ، نقش بر آب نشود . هر کسی با گرهی بر دل و مشتی طلا بر دست، نشسته ؛ اعظم خانم میخواهد پول موتور پسرش را برای کار در پیک موتوری جور کند ؛ سیماخانم نگران شوهرش است که فردا چک دارد و حسابش خالی است ؛ خانم براتی باید پول همسایه نزول خورش را پس بدهد ؛ زهرا باید دو میلیون روی پول پیش خانهاش بگذارد ؛ نورا قسط های عقب افتاده انشعاب فاضلاب را نداده و مامور آمده که آب خانه را قطع کند و… ؛ گره هایی که فعلا با گرفتن دو میلیون تومان ناقابل در ازای گرو گذاشتن 140 گرم طلا باز میشود تا موقعی که شاید پولی از میان زمین و آسمان برسد ؛ «از این ستون تا اون ستون فرجه ؛ تا سال دیگه دو میلیون رو جور کردیم ، می یایم طلاهامون رو پس می گیریم ؛ جور نکردیم ، می یایم تمدید میکنیم ؛ باز جور نشد ، چارهای نیس ؛ همین جا میفروشیم و پولشون رو پس میدیم!»
ماجرای گروگیری طلا در ازای پرداخت پول
داستان بانک کارگشایی خیلی قدیمی است؛ برمیگردد به سال1305 که دولت وقت تصمیم میگیرد برای حل مشکلات جاری مردم ، مؤسسه ای تاسیس کند که در ازای گروگرفتن اموال منقول ، به آنها وام بدهد . «تا سال ها اسم اینجا مؤسسه رهنی بوده ؛ بعدا که بانک رهنی راه میافته ، اسمش رو عوض میکنن و میگذارن کارگشایی. از سال1307 هم که بانک ملی راه میافته ، بانک کارگشایی میره زیر نظر اونجا تا الان که نامش همان است و کارش همان ؛ بازکردن گره کار مردم.» مسعود سلیمانی ـ رئیس مو سفید و خنده روی بانک ـ این پیشینه را در اتاق بزرگش در ساختمان قدیمی بانک کارگشایی شعبه محمدیه میگوید و به عکس های رؤسای کم تعداد شعبه اصلی از قدیم تا الان اشاره میکند. «اول که بانک راه میافته، هر جور داشتهای رو به عنوان گرو قبول میکنن ؛ از طلا، نقره و فرش گرفته تا کلنگ و بیل و هر جور ابزار کاری دیگه. از گذشته، سند نردبون ، استنبلی و فرغون داریم ! طرف بنا بوده ، مشکل داشته ، اومده اینها رو گرو گذاشته و پولش رو گرفته ؛ بعدا مشکلش که حل شده ، اومده تسویه کرده و اموالش رو گرفته و رفته سراغ کارش.»
بوی نفتالین را بگیر و برو تا برسی به بانک
اوایل بانک برای هر جور اموالی جا داشته است و این را میشود از اتاقها و انبارهای بزرگش فهمید اما از جایی به بعد ، متقاضیان آنقدر زیاد میشوند که جا کم میآید و هزارو یک جور مشکل دیگر هم برای نگهداری از این «گروهای» باارزش رخ میدهد ؛ «بعد از نزدیک به دودهه روسای بانک تصمیم میگیرن که فقط فرش ، نقره و طلا قبول کنن؛ اینطوری میشه که سه انبار مجزا برای این کار در داخل بانک در نظر میگیرن.» اما باز هم نگهداری فرش مشکل بوده چون مصرف نفتالین برای نگهداری از فرش ها آن قدر بالا بوده که بانک را با مشکل روبهرو میکند؛ «از طرفی مصرف نفتالین بانک ده تن در شش ماه میشده که هزینه اش زیاد بوده ؛ از طرف دیگه بوی نفتالین منطقه رو برداشته بوده و همسایهها حسابی از این ماجرا شاکی شده بودن . یکی از همکاران قدیمی تعریف میکرد که از بانک ملی مأمور میشه به اینجا. موقع اومدن، وارد میدون اعدام که میشه از یه مغازه دار میپرسه که آقا ! بانک کارگشایی کجاس؟ طرف نفس عمیقی میکشه و میگه بوی نفتالین رو بگیر و برو!» حجم زیاد فرشهای دستباف و کمبود جا از یک طرف و سختی نگهداری آنها و اعتراض همسایه ها از طرف دیگر، باعث میشود که مدیران بانک ، از خیر گرو گرفتن فرش هم بگذرند و کار را به طلا محدود کنند.
طلای بدل ، سر سفره عقد !
هر چه به ظهر نزدیک تر میشویم بانک شلوغ تر میشود اما رو به روی باجه های ارزیابی طلا، از همه قسمت های دیگر، شلوغ تر است. غفار نواز ـ یکی از چند ارزیاب طلای بانک کارگشایی ـ بدون توجه به شلوغی باجه ، با دقت از پشت ذره بین کوچکش ، مشغول محکزدن طلا های دو زن چشم انتظار پشت باجه است. طلای بافت هندی را که خوب ورانداز میکند و روی ترازو میاندازد، به صاحبانش میگوید که سی گرم طلا برای دریافت وام دو میلیونی کم دارند و میتوانند فقط یک میلیون و ششصد هزار تومان بگیرند اما با وساطت رئیس بانک ، مشکل حل میشود و زن ها مینشینند تا سندشان آماده شود. نواز، روزانه طلاهای حدود بیست نفر را ارزیابی میکند و همکار کناردستیاش برای تنظیم سند ، نوع و عیار , آنها را تند و فرز، وارد کامپیوتر میکند؛ «متقاضیان بعد از اینکه شماره گرفتن ، مییان پیش ما. طلاهاشون رو که خوب ورانداز کردیم و عیار و نوعش تایید شد ، وزن هم میکنیم و طبق تعرفه ، میزان وامی که به مشتری تعلق میگیره مشخص میشه. برای وام دو میلیونی قرض الحسنه یکساله باید 140 گرم طلا گرو بذارن و برای وام 10میلیونی جعاله رفع احتیاجات ضروری، 186گرم . حالا هرچقدر طلاهاشون از این میزان کمتر باشه، میزان وام دریافتی هم کمتر میشه.»
کار نواز و همکاران ارزیابش ، سختترین کار بخش وام دهی است؛ چون باید حواسشان به انواع و اقسام کلکها و اشتباهات احتمالی باشد ! ویترین طلاهای بدلی رو به روی باجه ارزیابی ، این هشدار مهم را هر ثانیه برای آنها تکرار میکند؛ «همیشه هم کلک نیس ؛ خیلیا نمیدونن که طلاها شون بدلیه و تازه وقتی مییان اینجا متوجه میشن؛ مثلا مورد داشتیم که یه نفر گردنبند یا دستبندی رو سر سفره عقد هدیه گرفته و بعد چند سال که اومده اینجا، فهمیده که هدیهش بدلی بوده و حسابی خورده توی ذوقش . خیلی خیلی کم پیش مییاد که طلافروشیا چنین حقه هایی سوار کنن ؛ چون اونا کاغذ خرید ارائه میدن . بیشتر بحث هدیهس یا خرید و فروش طلا بین دوست و آشنا که رسمی نیس.»
از تاج طلا تا کمربند طلا
میرزایی ـ کارمند بسته بندی ـ در اتاقی محصور و پوشیده پشت واحد ارزیابی ، در حال بستهبندی طلاهای گرویی است. خرم پور ـ یکی از مسئولان خزانه ـ به او کمک میکند تا زودتر طلاها جمع و جور شود و به خزانه برود . آنها روزانه طلاهای 450 تا 500 متقاضی وام را میگیرند و به همراه سند ، در پلاستیک های زیپ دار بسته بندی میکنند و در سبد های مستطیلی مخصوص ، کنار هم میچینند؛ «بیشتر، نزدیک شروع مدارس و دانشگاه ها ورودی طلا زیاد میشه چون خیلیا بچههاشون دانشگاه قبول میشن و پول شهریه رو ندارن و وام میگیرن . محرم و صفر هم زیاد طلا میگیریم ؛ چون جشن و مراسم شادی کم میشه و میارن اینجا برای نگهداری . نزدیک ماه های رجب و شعبان و تابستون هم خروجی مون زیاده که میان طلاهاشون رو برای جشن و عروسی پس بگیرن.» میرزایی اینها را میگوید و النگوها را سریع در زنجیر می کند و پلاک ها را می اندازد وسط گردی النگو و سند را میچسباند به کیسه و درش را مهر و موم میکند.
یک تاج طلایی با الماس های درشت و یاقوت های کبود روی میز است . آقای خرم پور آن را با دقت بین اسفنج میگذارد و با ظرافت می بندد و سند را روی آن می چسباند و سوای همه طلاها در سبدی میگذارد؛ «اینجا طلاهای عجیب و غریب زیاد میارن ؛ بعضیا تاج طلا میارن ؛ مثلا تاج آورده بودن ، یک کیلو ؛ کمربند طلا هم همینطور؛ این قلم رو بیشتر، کردها میارن؛ ظاهرا رسم دارن سر عروسی به عروس خانم هدیه بدن . یا خانمی یه انگشتر آورده بود که ارزشاش 100میلیون تومان بود . مدالهای دوکله ای و سکه های پنج پهلوی و سکه یادبود از زمان قاجار و هر جور طلایی که فکرش رو بکنین، مییارن. همیشه هم اینطور نیس که طرف وام بخواد ؛ خیلی از اونا میترسن که اینجور چیزا رو توی خونه نگه دارن و اینجا مییارن که ما براشون به عنوان امانت نگه داریم. مثلا خانمی اومد که ارزش طلاهاش 800 میلیون تومن بود. میخواست بره خارج ، آورد اینجا با خیال راحت گذاشت و رفت و بعد از مدتی اومد سر زد و طلاها رو دید و خیالش که راحت شد، دوباره رفت» خرم پور میگوید حتی زن گدایی هست که پول هایش را هر ماه جمع میکند و طلا میخرد و پنهان از چشم خانواده اش به بانک میآورد و اینجا امانت میگذارد؛ «در همین تهران گدایی میکند. بیشتر از یک کیلو هم طلا دارد!» چند سبد آماده شده، تحویل آقای رئیسی ـ خزانهدار ـ میشود . او هم سه فقره طلا آورده که برای تحویل به مشتری ، به بخش احراز هویت میدهد ؛ طلاست که پشت باجهها در رفت و آمد است.
مشتریان کارگشایی
پشت یکی از باجهها مرد میانسالی بالای سر زنش ایستاده که روی صندلی نشسته و با ناراحتی به النگو های کلفتی که یکی یکی از دستش بیرون میآورد ، نگاه میکند . زن ، بیحوصله و بی حرف با جوراب مشکی نازکی النگوها را بیرون میکشد و میگذارد روی میز و آخری را که درمی آورد با حسرت به همه آنها نگاه میکند که روی ترازوی ارزیاب جا خوش کردهاند؛ «بیشتر مردمی که میان اینجا، از طبقات پایین جامعه هستن و برای وام مراجعه میکنن . نه اینکه پولدار نداشته باشیم ، داریم ولی اونا طلاهاشون رو بیشتر برای نگهداری میارن تا گرفتن پول . شاید از 1500 نفری که هر روز میان برای دریافت یا تحویل طلا و وامشون ، 80 درصد قشر ضعیف جامعه باشن که دلشون نمیخواد طلاهایی رو که به هزار امید و آرزو خریدن ، بهراحتی بفروشن ؛ میگن بیاریم اینجا گرو بذاریم تا مشکلمون که حل شد دوباره پسشون بگیریم. کار خوبی هم میکنن؛ چون دریافت وام ضررش از فروش طلا کمتره» ساعت از 12 گذشته و کارمندان سخت مشغول کارند. قرار است بعد از پایان ساعت کاری ، حراج 60 فقره طلای باقیمانده از سال92 که صاحبانشان برای تسویه وامشان نیامدهاند در سالن همایش بانک برگزار شود . کارمندان در حال ارزیابی های نهایی طلاها هستند.
سالن حراج بانک کارگشایی ؛ بربادرفته ها
چوب حراج خورده به جان طلاها. انگار رنگ طلا ها زیر چشم چرانی هوس آلود خریدارها پریده است؛ طلاهای مظلوم، طلاهای بیصاحب، طلاهای زرد و سفیدی که کنار هم روی سینی مستطیلی بر مخمل سبز نشستهاند و جلوی ده ها جفت چشم چرخانده میشوند. سینی اول که میآید ، 4-3 خریدار خیز برمیدارند که زودتر از بقیه ببینند شان . چشم ها برق میزند و دستها میرود زیر تن گوشوارهها و گردنبندها. دستهای زمخت مردانه طرح و نقشهای ظریف حک شده روی طلاها را لمس میکنند. قیمتگذار بالای سکوی سالن، پشت میز بلند در کنار چند نماینده از بانک نشسته و در بلندگو، مشخصات سینی واردشده را اعلام میکند: «گردنبند، گوشواره، دستبند و حلقه با نگین اتمی همگی به وزن 78گرم به قیمت پایه 11میلیون و 400هزار تومن». دستها بهسرعت میرود بالا. هر دست یعنی 10هزار تومان بیشتر. آقای قیمتگذار از زیر عینکش دستهای بالا آمده را با دقت میپاید و با چکش چوبی اش روی میز، ضرب میگیرد. هر چه قیمت بالاتر میرود خریدارهای بیشتری کنار میروند و آخر سر رقابت بین 3خریدار بالا میگیرد. چکش محکم میخورد روی میز؛ «12میلیون و 260هزار تومن فروخته شد»؛ به طلافروشی که کت و شلوارش به تن نحیفش زار میزند . مورد بعدی ، 20 النگوی مدل مراکشی است که پهن شده روی سینی و معلوم است که از دست های ظریف و باریک زن جوانی درآمده است . سینی بین جمعیت میچرخد و برای خریدارها لوندی میکند . چشم 3-2 تا زنی که در سالن هستند روی النگوها مانده ؛ 102گرم وزنشان است و 15میلیون تومان قیمت گذاری میشوند . هنوز چکش اول نخورده مردی از ردیف اول 5 انگشتش را به نشان 50 هزار تومان بیشتر، باز میکند.
از هر طرف سالن انگشتهایی بالا میرود ؛ یک بار 3 انگشت، بار دیگر 10 انگشت، دفعه بعد 7انگشت… 3دقیقه میگذرد و هیچکس راضی نیست از گردونه رقابت حذف شود ؛ خواهانها پرشمارند . نفس قیمت گذار میگیرد. لابهلای شمارش، لیوان آب سردش را یکنفس میخورد و عرقش را از روی پیشانی پاک میکند. النگوها هنوز بین جمعیت میچرخند و میرقصند. رقم از 16میلیون بالاتر میرود. خریدار ردیف اول بیامان دستهایش را بالامیبرد و خریدار ردیف چهارم روی هر رقمی که او میگوید 20هزار تومان بیشتر میگذارد. چشم آقای قیمت گذار دائم بین چند نفر میچرخد و انگشت اشارهاش روی 16میلیون و 430هزار تومان ثابت میماند. سکوت، سالن را فرامیگیرد. النگوها نصیب مرد جوانی شده که به سمت میز کارشناسان در حال حرکت است. النگوها را در پارچهای میپیچد و کارت میکشد. حراج رویاهای زنان ادامه دارد؛ آرزوهایی طلایی که در روزی شاد به قیمتی گزاف خریده شده و امروز ارزان فروخته میشود؛ امید های بربادرفته در سالن حراج بانک کارگشایی !
با اینکه ورود برای عموم آزاد است اما سالن برای حراج ، خلوت است. فقط 60-50نفر آمدهاند که بیشترشان مردهایی هستند که به گفته آقای سلیمانی از مشتریان ثابت حراجها هستند و اغلب، طلافروشند؛ «طبق قانون وام گیرنده ها تا یک سال میتونن وامشون رو تسویه کنن و طلاهاشون رو بگیرن ؛ تا چند سال هم میتونن با پرداخت کارمزد بانک ، وام رو تمدید کنن اما اگر بعد از 4سال مراجعه نکنن با اونها تماس میگیریم . اگر باز هم نیان و وام رو پرداخت نکنن ، طلای ودیعه شون رو میفروشیم ، رقم وام و کارمزد بانک رو برمیداریم و مابقی پول رو به حسابشون میریزیم.»
سینی بعدی یک نیمست گردنبند و دستبند است که از آنها سکه های درشت طلا آویزان شده ؛ سکههایی که زردی شان چشم را میزند و حالت زیرخاکی دارند. وزنشان 53گرم است و قیمتی که ارزیابها روی آنها گذاشتهاند 7میلیون و 720هزار تومان است. تنها پیرزن حاضر در سالن چادرش را میگذارد در دهنش و جلو میرود تا سینی را زودتر ببیند. میگوید 5میلیون تومان بیشتر ندارد و پولش به این طلاها نمیرسد. با ناامیدی برمیگردد و سر جایش مینشیند. هیاهو برای خرید این سینی، کمتر از بقیه است؛ مثل سرویس برلیانی که قبل از این سینی حراج شد و 20میلیون و 400هزار تومان قیمت داشت و کسی آن را نخرید. دستها یکی در میان، بالامیرود و نهایتا نیمست 8میلیون و 600هزار تومان فروخته میشود؛ به همان مردی که کتش به تنش زار میزند و با پسرهای جوانش در ردیف چهارم نشسته است.
حراج رو به پایان است. 2 زن جوان و تنها پیرزن حاضر، دستخالی و آرام از سالن بزرگ میزنند بیرون. قیمتگذار همچنان فریاد میزند و چوب حراجش را محکم میکوبد روی میز. مرد ها طلاهایی را که میخرند، میریزند در کیسه و زیپ کاپشنشان را بازمیکنند و میگذارند روی پهلوهایشان و زیپ را میکشند بالا. رویای 53زن به حراج رفته و فقط 7سینی دیگر باقی مانده است. از پلهها پایین میروم. صدای قیمتگذار در باد سرد زمستانی حیاط گم میشود.